کاش بارون بیاد تا ابد

یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 15:20 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

قطار

کنار هم کلمه چیدن برام سخته.

خسته ولی آرومم. گمون میکردم از خستگی کلافه م ولی نه.

دلم میخواد به قرارهایی که با خودم گذاشتم عمل کنم اما گاهی بهونه های به ظاهر معقولانه خراب کاری میکنن. باید راه گذر ازشون رو یاد بگیرم.

همیشه دلم میخواست خونه‌م بغل ریل راه آهن باشه. جایی که الآن هستم همون طوریه. حسش خوبه. لرزش های گاه به گاه ساختمون و شنیدن صدای عبور قطار و سوتش رو دوست دارم.

- بهتر میشه اگه یه دوست سوزن بان هم داشته باشم و حین عبور قطار برم تو بالکن براش دست تکون بدم..

جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 0:1 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

سیل کلمات در بازار شام

چرخیدن به گرد خود یا خورشید، محو کاما شدن، قدم زدن در ماز با چشم های بسته، نمیدانم، قلمِ شکسته تشنه‌ی جوهر است، اردک ها از صدایِ پنگوئنیِ خروس ها خسته اند، ماهی ها تشنه اند، هوا برای نفس کم مانده بود در کابوس، صدای بچه: Papá، یک ریتم ساده و هزاران معنا، تمنای پیاده روی طولانی دارم، الف یا یاء فرقش چیست؟ چیپس تنه ی درخت ترد و تازه، بگذار شکنج را با حرف ها پر کنم، فرود گنجشک در کیسه برنج، ستاره بغض میکند برای آدمک گمگشته، تاء گرد خانه ی توست، دکمه ی تو بر پیراهن دلم..؟ به هیچ کجای دنیا بر نمیخورد، لباس بی دکمه، بیا در جنگل های ناکجا آباد پرواز کنیم، در دور دست خلبانی سقوط خود را جشن گرفته با پیاله ای مورچه، چهل سالگی در میان دیوارهای آبی لجنی، سقف ناپیدا، بالا بالا بالا..، پیانو را قورت داده، تهوع حضار، ناپیدا در هیچ پیدا شد، و تو نمیدانی که در آسمان چه می‌گذرد، کاش باران ببارد.

یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 23:54 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

ایگلوی نقلی قشنگم :)

چقد دوریت سخت بوده و نمیدونستم!

چهارشنبه چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 19:50 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊