¡

داشتم تو حیاط قدم میزدم، پام خورد به چیزی، قل خورد، رفتم نزدیک دیدم یه شمع کوچولوعه. نمیدونم داستانش چی بود ولی ورش داشتم آوردم اتاق روشنش کردم که یه وقت دلش تاریک نمونه :)

چهارشنبه دهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 22:22 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

بهتره یه دفتر بخرم که انقد اینجا رو با کلمه ها پر نکنم. دقت کردی چقد نوشته هام طولانی شدن؟ مقایسه کن با آبان پارسال! خیلیی دارم مینویسما *_*

چهارشنبه دهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 21:3 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

سوختن در آتش خویشتن را خواهان باش. بی خاکستر شدن کی نو توانی شد؟

چنین گفت زرتشت

برچسب‌ها: وقتی نیچه گریست
چهارشنبه دهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 10:21 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

از زیبایی‌های خوابگاه

سه تایی نشستیم کف اتاق نون خشک با ماست خوردیم. هیچ جوره درک نمیکردم شدت خوشمزگی و دلچسب بودنشو، انگار وسط بهشت بودیم :)

+ همزمان از اینا گوش میدادم : [گاتها]

جمعه پنجم آبان ۱۴۰۲ ساعت 23:48 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

مکان های غریب

هر سفر یک ماجراست. هنری میلر می‌گوید بهتر است آدم کلیسایی را ببیند که هیچ کس درباره‌اش حرف نمی‌زند، تا به رم برود و احساس کند مجبور است کلیسای جامع مرکزی آن را ببیند و وقتی به آنجا می‌رود، ببیند هزاران توریست در اطراف آدم جیغ و داد می‌کنند. به کلیسای جامع بروید، اما در کنارش، بگذارید در خیابان ها گم شوید، در کوچه‌ها راه بروید، احساس کنید آزادید چیزی را ببینید که نمیدانید چیست، اما مطمئنید آن را خواهید دید و این می‌تواند زندگی‌تان را زیر و رو کند.

برچسب‌ها: چون رود جاری باش
پنجشنبه چهارم آبان ۱۴۰۲ ساعت 21:27 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊

مسافر لهیده

در ۴۸ ساعت گذشته، ۲۰ ساعتشو تو اتوبوس بودم :)

چهارشنبه سوم آبان ۱۴۰۲ ساعت 7:56 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊