امروز بعد یک سال رفتم تراپی. جلسه اول معمولا خیلی سخته، چون مجبوری مسائل زیادی برون ریزی کنی. آورده ی خاصی نداشت برام، جز پونصد هزار تومان پولی که از حسابم کم شد.
باز اومدم خونه. باز اتوبوس. بازم ۱۳ ساعت جاده. عع باز یادت رفت که تو ذاتا مسافری؟ پس لطفا هیچ جوری آه و ناله و غر غر نکن و از مسیر لذت ببر.
دیشب ورای اینکه مه مسیر دهشتناک بود، یه جا اتوبوس روی پل خواست سبقت بگیره از تریلی، یهو از جلو یه ماشین دیگه اومد. و کم مونده بود جمیعا به فنا بریم که خدا رحم کرد.
خسته م به خلوت نیاز دارم به تاریکی. و سکوت.
خواستم پس فردا برگردم دانشگاه، خواستم بلیط بگیرم برای دیدن توت برم شمال، خواستم جمعه برم توچال، ولی بعد تراپی تصمیم گرفتم خونه بمونم.
بعد تراپی گمون کردم مشت خوردم، ضرر کردم، سرم کلاه رفته. در کنار اینا خودمو که تو آینه نگاه کردم، بعد مدت ها حس کردم چقد قشنگم. چقد خوشگل تر شدم. و عجیبه چون جلسه صرفا به شرح حال گویی من گذشت و هیچ تحلیل و درمان خاصی صورت نگرفت.
منشی میگفت خیلی خوش شانسی چون امروز بارون اومده بود مراجع نشد بیاد و نوبتش رسید بهت وگرنه تا دو سه هفته ی بعد وقت دکتر پره.
آم ممنون از خدا برای بارون برای موهبت برای خونه.
عا دیروز رفتم باغ کتاب. بعد مدت ها. یکم چرخ زدم بعدش رفتم سینما. صبحانه با زرافه ها رو دیدم. خوب بود ارزش یبار دیدن داشت. سروش صحت داره یه تم خاص میسازه برای فیلماش، که نمیدونم این خوبه یا بد. بازی هادی حجازی فرو از بقیه شون بیشتر دوست داشتم.
دیگه چی؟
I went to the woods because I wished to live deliberately, to front only the essential facts of life, and see if I could not learn what it had to teach, and not, when I came to die, discover that I had not lived. I did not wish to live what was not life, living is so dear; nor did I wish to practise resignation, unless it was quite necessary. I wanted to live deep and suck out all the marrow of life, to live so sturdily and Spartan-like as to put to rout all that was not life, to cut a broad swath and shave close, to drive life into a corner, and reduce it to its lowest terms...
Henry David Thoreau
یکشنبه نهم دی ۱۴۰۳ ساعت 0:0 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊