بیسکوتارت
- کادیلاک بیشتر از این كه بهش بیاد اسم ماشین باشه انگار اسم یه پروانهست.
- دیشب نوشتن کلمهی اضطراب بهم حس خوبی میداد. چون نمود یک حس درونی نامعلوم بود. انگار جسم و روحم از اینکه به احساس اون ها توجه میشه حتی در قالب یک کلمه، آروم میشدن. متوجهی؟
- امروز: ورزش، دویدن، تحلیل رفتار، حسابداری، که نمیدونم شبیه چیه. سیب زمینی که دورش گل چسبیده، نارگیل، کرگدنی که نذر کردن و ما قصابش شدیم و مشتری پوستشو خواسته...، تمرین یوگا، خمیازه های مکرر، "خمیازه وسط یوگا علامت خوبی ست و نشان از ورود به حالت آرامش و تعادل عصبی و روانی خواهد بود"، سوپ جادویی میم جان، انگلیسی خوندن، جلسه تمرینی با طیبه، و دعا.
- یه جور خالی کردن؛ صدای ترکیدن شیر سه گوش در کیف؛ خاستگاه ادب؛ چشم های خسته؛ کسی احوالمو نمیپرسه؛ پیه کبابی؛ با پیکاسو عکس انداختم، محصص حسودی میکنه، یه چیزی درونم هست که نمیبینمش، میخواد خودشو ازم قایم کنه، شبیه پسر بچه ای که زده قوری گل قرمزی جهیزه مامانشو شکونده و جمعش کرده زیر یخچال تا آبا از آسیاب بیفته ببره گم و گورش کنه، صد البته کسی گندی نزده درونم، منظورم حس یک جور پنهان کاری بود، اما گاهی انگار فقط ابراز همچین چیزی، همه چیزه، ینی میخوای به درونیاتت بگی چار چشی هواتو دارم، غمت نباشه، کارتینگ نمک آبرود، تبلیغ نیست، یک ماگ آبلیمو سر کشیدن، آه معده نگیره منو، غار و آتش افروخته، "اگه من نمی اومدم توام نمی اومدی؟' خیلی مسخره ست، نمیشه نوشته رو اینجا رها کرد... لازمه بهت یادآوری کنم که " رزقی که برایت مقدر شده است، هرگز از کفت نمیرود"، پرتقال کوهی.