لحظه
حس میکنم شبای تابستونه و من، ته یه خیارم!
حس میکنم شبای تابستونه و من، ته یه خیارم!
عشق، آدمی رو به خلوص میکشونه.
عدم تمایل به بسط واژگان و جمله سازی، وی پی ان خراب شده، اصرار مصطفی بر عشق در یک نگاه، اتمام سیذارتا، آغاز پیرمرد و دریا، خوابالودگی زرد چوبه ای، چشم بستن و حضور در تبت، " بیشتر از سنت میفهمی و درک میکنی"، ' بیشتر از چیزی که نشون میدی، بهم محبت داری '، معقولانگی شلم شوربا، 'وقتی دیدم در ذهن کودک یک ساله، نامم عزیزم است، خودم را بیشتر از قبل دوست داشتم'، شنا کردن در دهان قورباغه، مانترای اقیانوس، بک آپ دود عود،' وقتی خسته ای بهتره تنهات بذارم درسته؟'، شگفتیِ "اوم".
اگه با ۹.۵۸ بیفتم... :|
بعدا نوشت: به حول قوه الهی یه نمره اضافه کرد و از این افتادگی دردناک، جان سالم به در بردم.
چاپستیک، شصت و دو، یوفو، نسیم سرد، خروپف سبز لجنی، گوتاما
خوابم میاد. خستم. دلم میخواد تا خرخره کتاب بخونم و بنویسم. سیذارتا رو شروع کردم. هرمان هسه رو دوست دارم!
چقد نوشتن سخت شده!
بیداری
شعور
عدم سانسور
دیالوگ
روح یک جهان کم روح
فُرم
نوعی نگاه
درد آدمیت
- عین رو دوست دارم. بوی یاس میده؛