619 کلمه نذر امامزاده

پانصد‌، پانصد کلمه. گمان میکنم از مردها آبی در این عالم گرم نمیشود. شاید هم برای دل من... ناراحت میشوی یا نه برایم فرقی نمیکند، ماهیتتان همین است. در اتوبوس نشسته ام. خوابم می آید. اما راحت نیستم برای خوابیدن‌. کولر بی دلیل مرا نشانه گرفته. منی که دیشب را تا صبح با کوفتگی تن و گلو درد گذرانده‌ام. هنوز هم گمان میکنم آبی از شما گرم نمیشود. بیست و پنج_ شش سال گذشته و هنوز دستی برای گرما بخشیدن به قلبم پیدا نشده است. شما تکه ای از قطب جنوب هستید و صد البته حیف قطب جنوب شاید هم یخ خشک کپسول آتش نشانی اید. تظاهر هم شاید به کارتان بیاید ولی زیادی پوچ است. نگاه های غیر محبت آمیز پدرم را به پوشال‌ پلک زدن های شبه عاشقانه‌تان ترجیح میدهم، هرچند گمان میکنم پدر هم از همین قماش است و آبی از او هم گرم نمیشود. اتفاقی نیفتاده. و من ناسپاس نیستم و این ها صرفا احساسات فردی است که گوش راستش کیپ شده. به هر حال وقتی آدم نمیشنود بهانه گیر میشود. اما این ها بهانه نیستند. تظاهر میکنی که نگران سلامتی ام هستی، هروقت که توانستی به من زنگ بزن. دوبار زنگ میزنم و هربار با بهانه ای رو به رو میشوم. نشنیدم. دوستم کنارم است نمیتوانم ببخشید. بیا شین شوهر را در زندگی‌ام فاکتور بگیریم و بچسبیم به شین شغل، که شاید بفهمم که دنیا هنوزم خوشگلیاشو داره و صد البته شکی نیست که این جهان، جهان شگفتی و نور است. کاش سرما نمیخوردم که مژده را ببینم. بدون کلمه هم مژده احساسم را میفهمد. مردهای اشتباهی. اشتباه های مردی. مرد درست حتی به قدر یک ترم بالایی هم حقیقت ندارد و این از عجایب عالم است. نمیخواهم تلقین کنم اما این پسرک را بلاک کردن هم جواب نیست. باید به پلیس بگویم سیم کارتش را به علت مزاحمت های مکرر بسوزانند. ذهن خسته چشمان بیدار. راننده و هیئت همراهش زیادی اند. راننده به تنهایی کافی بود گاهی حتی شوفر هم از نظرم زیادی بود. راننده‌ی دوم بوی سیگاری سبک و زنانه میدهد‌. شاید سناتور باشد. چراغ های شهر از دور پیدا هستند. خط زرد جاده میگوید خبر بازگشتم به دانشگاه را به گوش کسی نرسانم. کمتر تلفنم را دست بگیرم. خشمگینم؟ چرا هیچ گربه ای در اتوبان پیدا نمیشود، اما سگ های ولگرد بسیارند. و گاو های شیرده، کم پیدا. سرم درد میکند‌‌. با نام و یاد خدا بند پوتین نداشته ام را محکم بستم که ان‌شاءالله زندگی‌م را سامان دهم. یک ماه مانده به امتحانات ترم دوم و درس درس تا پیروزی.. درخت سنبل، گلدان صنوبر؛ هر چیزی میتواند ممکن باشد. میتوانم به طور کتبی و شفاهی اعلام دارم که غلط کردم صندلی پشت راننده را برداشتم؟ تمام حواسم پی جاده است و نوعی شوفر غیر رسمی حساب میشوم که کسی جز خود خدا از این قضیه خبردار نیست. آن مرد بوی طلاق میدهد، دیشب و امروز احساس میکردم دارم میمیرم. و زندگی چیزی جز یک تنفس نصفه نیمه نبوده. خطوط جاده هوشمندند. قرص سرما خوردگی بابت روشن بودن کولر متاسف است و آب دماغم، بدون تعارف میریزد. حال بهم زن شوهر عمه ام است. و قاصدک ها از کله پزی متنفر هستند. دلم میخواهد رسیدم تهران بروم یک هتل پنج ستاره و فقط بخوابم. چرا هتل؟ کاش خانه‌ی خودم بود. از الآن خسته ام. و هنوز نیم ساعت هم از مسیر ۱۴- ۱۳ ساعته نگذشته. ناجی قلب منی... منو با خودت ببر! تسبیح سنگی میخواهم. داوود برای کورد ها جایگاه خاصی دارد، در واقع او را از بزرگ ترین محافظت کننده ها میدانند. قربان صدقه‌های بیهوده را قورت بده شاید نی آبمیوه ات در جهان پست شد. شتر فعال چه صیغه ای ست؟، گوشت بره. کاش زرافه ها گلابی ها را پشت پنجره ام بگذارند. هوا سرد است. لعنت به دل سیاه شیطان. ‌کاپیتان هادوک میداند. طلسم ننوشتن ها شکسته شد. صلوات.

یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت 22:15 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊