حبیبتی عزیزم...

جمعه حبیبتی روزه بود، چون عید عراقیا یه روز با ما فرق داره. نزدیک اذان، رفت توی بالکن دستاشو رو به آسمون بلند کرد و گفت خدایا اگه صلاح پاکوعه ممکنش کن اگه نه حلش کن. امروز منو دیده میگه ابتسامک جميلة، فابتسم دائماً... :)) دیشب کلی باهام حرف زده برام یه فیلم عربی گذاشته و سعی میکرد تا جایی که بفهمم برام ترجمه ش کنه، که ازش درس بگیرم :)) دیشب با خواهرش تلفنی حرف میزد خواهرش گفت وقتی میاد عراق همش میگه پاکو پاکو پاکو... :)) توی آسانسور فرفریای روی پیشونیمو با انگشتاش بوسید گفت این نشونه‌ی پاکو بودنه، خیلی قشنگه، باشه؟ :)) وقتی به این فکر میکنم ترم بعد اینجا نیست یه لایه اشک روی چشامو میگیره... خدایا ممنون برای آدمای فوق العاده ای که تو زندگیم قرار میدی.

- پیامش :)

بعد روحي ديري بالك على نفسك، اريدك دائما سعيدة

هذة الحياة لاتسوة حزن ولا تسووه فرح عيشي أيامك بسعادة

یکشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۴ ساعت 12:30 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊