شب دهم

امشب شاید جای چهار نماز پنج تا خوندم نمیدونم، کمی حواس پرت بودم ولی یجور آشفتگی داشتم که نسبتا دوست داشتنی بود. قدری اشک ریختم. و بعدش متوجه سنگینی قلبم شدم.

عذاب وجدان نوجوونی م رو داشتم. در قبال میم. از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم براش گوش نباشم، نمیتونستم درداشو بشنوم، چون با شنیدن هر دردی یه خراش جدید روی زخمام کشیده میشد. به هر حال براش یه متن بلند نوشتم و ازش خواستم منو ببخشه... .

هنوز کامل سبک نشدم. امشب تسبیحم سبز بود. الآن یه نفر داره با صدای بلند زیارت نامه میخونه... کاش تموم نشه!

اوه، داره دیر میشه، باید برم.

برچسب‌ها: چهل‌گانه
دوشنبه پنجم آبان ۱۴۰۴ ساعت 19:32 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊