شب بیست و هفتم

[گفتند] تمرکز کن روی کارت، حداقل هشت ساعت در روز. حتی شده شرحه شرحه بیا معبد‌. قطعاتت رو بهم وصل میکنند.

هفتاد و هشت روز مونده به آزمون... .

بابا زنگ زد که کی چله ت تموم میشه؟ یه وقت تمدیدش نکنی. گفتم نگو اینو بهم. و نپرس کی تموم میشه. دلم نمیخواد تموم شه. آدمیزاد موجود عجیبیه. من یقین دارم که تصمیم بر این چهل گانه هدیه‌ی مستقیم حضرت رضا(ع) به من بود. من شاید هنوز تردید دارم که اون زیارت هول هولکی با شرایط عجیب قبول بوده یا نه. شاید از این هدیه میشه فهمید تا حدی من رو با همه تاریکی هام پذیرفته اند. وقتی که بیست و هفت روز پیش رفتم مشهد، خیلی یهویی، گمون میکردم خودم نخواستم که اونجا باشم حس میکردم فراخوانده شدم. متوجهی؟ حس عجیب و سنگینی بود. و این روند با یک سری اتفاق های خاص هم همراه شد که من رو قدری گیج کرد. به هرحال بخاطر این چهل‌گانه، خداروشکر میکنم.

بابا گفت کی میای خونه؟ برنامه ام این بود برای تولدم برم خونه، ینی حدود بیست روز دیگه، ولی وقتی صدای بابا رو شنیدم، همون لحظه متاثر از محیط و چیزهای دیگه، یکم مضطرب شدم. و بهشون گفتم فعلا صبر کنن باید فکر کنم. شاید هم تا آخر ترم نیام!

حس میکنم شاید بهتر باشه فعلا خونه نرم. چون حداقل یک هفته ‌م مختص به اونجا میشه... . خدایا خودت منو به نور هدایت کن. و همه چیز رو خوشگل بچین، ای مهربون ترین.

برچسب‌ها: چهل‌گانه
پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۴ ساعت 22:17 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊