مراقبه(۱)

لامپو خاموش و عود با رایحه اقیانوس رو روشن کردم. آلارم رو برای دوازده دقیقه ی بعد تنظیم کردم و نشستم. گذر زمان برام کند بود. انتظار داشتم سریع تر بگذره(چند بار با خودم گفتم چرا تموم نمیشه؟ چقدر مونده دیگه؟) نتونستم تا آخر یک وضعیت بدنی رو حفظ کنم، اولش نفس هام سریع تر و شدید تر بودن و البته نامنظم تر، ولی اواخر آروم تر و منظم تر شدن، متوجه شدم پسِ کله ام یکم درد میکنه، یهو به ذهنم رسید که به مژده پیام بدم کلید رو بذاره تو یخچال، ردپاهایی مثل: باز شدن گره های ذهنی، کیک موزی، تعارف نداشتن، فضیلت رهگذر بودن، تغییر و تحول، رهایی گذشته و داستان هم از ذهنم گذشتن.. .

نهایتا حس میکنم برای شروع بد نبود، شایدم خوب بود!

پنجشنبه بیستم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 19:32 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊