شب نوزدهم
امشب با دیدن دست های یک خانومی که به سمت آسمون دراز شده بود اشک ریختم.
گمون میکنم به یک جور رهایی رسیدم. امیدوارم خیر و حقیقی باشه.
زیر نور ماه قدم زدم. هرچند سردم بود. قدم میزدم و ماهو میبوییدم.. قدم میزدم و ماه رو میبوسیدم.
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۴ ساعت 18:33 توسط 𝒫𝒶𝓀𝓊
|