امشب با دیدن دست های یک خانومی که به سمت آسمون دراز شده بود اشک ریختم.

گمون میکنم به یک جور رهایی رسیدم. امیدوارم خیر و حقیقی باشه.

زیر نور ماه قدم زدم. هرچند سردم بود. قدم میزدم و ماهو میبوییدم.. قدم میزدم و ماه رو میبوسیدم.