بالن دریایی
چشم نهالهای نورسته، درس خواندن با برکت، نشستن میان عراقی ها، صحبت درباره نزول دینار، صحبت با مرضیه، صحبت با آدم ها حس خوبی میدهد، چاق سلامتی حس خوبی میدهد، نشستن در دل نور خورشید حس خوبی میدهد. الحمدلله.
...
چه عرض کنم. امروز روز اوله. روز اول چی؟ نمیدونم. توی کتابخونه نشستم. کمی کتاب سیاست گذاری تطبیقی خوندم. صبح اولین نفری هستم که بعد مسئولین وارد کتاخونه میشه و بعد از ظهر هم از آخرین نفرات. معمولا در طول ترم پسرها بیشتر از دخترها کتابخونه میان و این برام جالب و عجیبه چون گمون میکردم دخترها آدمهای کم شب امتحانی تری باشن البته باز این دلیل نمیشه، شاید تمایلشون به کتابخونه کمه؛
اومدم اتاق دیدم هم اتاقی گل گلاب نیست. و چی از این بهتر! سبحان الله.
یه سری از صیفیجات ده دوازده روز قبل مونده باید تا خراب نشدن باهاشون یه چیزی بپزم. اینکه چیو با چی قاطی میکنم مهم نیست مهم اینه بعدش میخوام از زندگی لفت بدم.
البته طعمش نسبتا خوب بود، آماااا از ۱۰ بهش ۲ میدم.
هم اتاقیم برمیگرده و فضای سکوت شکسته میشه. با کمک خدا و راهنمایی های توت و زیگورات تونستم باهاش حرف بزنم و بهش گفتم دیگه توی اتاق تلفن نزنیم. امیدوارم آرامش و حس خوب بیشتری جاری بشه.
...
جمعه که رفتم درکه تصمیم گرفته بودم به خودم فکر کنم به اینکه کیم چیم، شاید خیلی روش متمرکز نشدم ولی بازم تمرین خوبی بود. تو مسیر برگشت یهو دیدم یکی از پشت داد میزنه که حسن آقاااا وایسا، برگشتم دیدم آقای نارنجیه. وقتی که رسید قبل سلام گفت بازم که تنهایی که :)) لبخند زدم. بخشی از مسیر رو با هم همراه شدیم. گفت خیلی چیزا رو توی ناخودآگاهت میدونی، اگه مطالعه کنی یادت میان، ینی نیازی نیست برای هرچیزی تایم زیادی صرف کنی که بفهمیش، بیشتر بخون، یه وقت نشه یه کلمه ندونستنت حکم سوزن چرخ خیاطی رو پیدا کنه ها!
...
با بادوم توی کوه که بودیم میگفت من وبلاگ فلانی رو نمیخونم چون خیلی فاخرانه مینویسه، نمیفهممش؛ حس بدی میگیرم نسبت به خودم. خلاصه فلانی عزیز، کمتر فاخر باشید :)
...
[این مورد حذف شد] [بس که بی اهمیت و بیخود بود]
...
آره چی میگفتم؟ نمیدونم. "امشب میخوام مست بشم"، واقعا جمله نویسی یه آفته. یاد ملاقات با خانواده رابینسون افتادم. دستام جون ندارن. چشام نیمه خستن. دوچرخه شدن دور دریاچه چیتگر، چقد دوست داشتم اون لحظات رو، کاش از آسمون شاتوت میبارید. کاش فردا صبح زیر تخت یه شیشه عطر خوشبوی پیدا شه. کاش اگه خدا بهم مال و منال و شغل داد قبلش بهم هنر رضایت از زندگی عطا کنه.
...
روزهام به برکت بیشتری نیاز دارن. خدای مهربون میشه دستی برسونی؟ :)
