مسیح بازمصلوب

قریب به دو هزار سال از تولدت می‌گذرد و در این مدت یک روز نبوده‌ است که تو را به صلیب نکشند. پس کی به دنیا می‌آیی که دیگر به صلیبت نکشند و جاویدان در میان ما زندگی کنی؟

اول مرداد خوندن کتاب مسیح باز مصلوب رو شروع کردم و امروز به پایان رسید. یک عالمه شور و شگفتی و شکوه رو در بین این خطوط تجربه کردم اما در آخر غم چنگالاشو توی قلبم فرو برد و اشکم در اومد.

ماجرا در یک روستا شروع میشه، که کشیش مردم رو جمع میکنه میگه باید برای مراسم تعزیه حضرت مسیح که سال دیگه قراره برگزار بشه، آماده بشن‌. به تناسب رفتار و شمایل ظاهری چند نفر برای نقش مسیح و حواریون و یهودا انتخاب میشن و از اون زمان به بعد این افراد متاثر از نقشی که قراره بازی کنن، دچار تحولات بسیار میشن و ...

باز هم با خطوط دلربای کازانتزاکیس به وجد رسیدم، اما در این اثر خبری از لذت زوربایی نبود. روحم در سیر داستان به صلیب کشیده شد، که شاید ... که شاید چی؟

"آن اراده را ندارم که خود را خلاص کنم، کمکم کن تا روحم را پاکیزه گردانم"

- یه جاهاییش منو یاد واقعه کربلا هم انداخت. ولی روح زمینی من فعلا درک واضحی از جان فشانی نداره! و فقط متوجه عذاب و سختی ماجرا شده.. در حالی که برای مسیح و حسین و مانولیوس و امثالهم، این تسلسل رنج، کمال لذت و سعادتمندی بوده.

- تهی بودن هم ملالت آور و دردناکه..

روزی از پدر سوفرونیوس کشیش که دور از صومعه‌ی خود در خلوت‌کده‌ای در کوهستان واقع بر لب پرتگاهی یکه و تنها می‌زیست پرسیدم: پدر، تو چگونه راه رستگاری را یافتی؟ جواب داد: فرزند، من خودم هم نمی‌دانم؛ این کار خود به خود و بی آنکه متوجه باشم صورت گرفته است... یک روز صبح از خواب برخاستم، شب باران باریده بود. از پنجره به بیرون نگریستم. همین والسلام! _گفتم پدر، همین؟ _ گفت: آری فرزند، بیش از این چه می‌خواهی؟ من خدا را از پشت پنجره‌ام دیدم... .

اگر از من بپرسند که کدام راه آدمی را به بهشت می‌رساند در جواب می‌گویم: آن راه که از همه دشوارتر است. پس ای مانولیوس، بیا تا راه دشوارتر را برگزینیم! شجاع باش!

در جواب خب که چه های بسیار

سابقاً من مثل حالای تو میگفتم: مبارزه به خاطر مال و منال دنیا چه فایده ای دارد؟ این دنیا به چه کار من می آید‌؟ من تبعید شده‌ای از قلمر افلاکیانم و شتاب دارم که به وطن خود بازگردم.. لیکن کم کم فهمیدم که هیچ کس تا در آغاز زمین را فتح نکند، به آسمان راه نخواهد یافت. هیچ کس نمیتواند زمین را فتح کند مگر اینکه با شدت و استقامت و بدون سازشکاری با آن مبارزه برخیزد. تنها از زمین است که آدمی خواهد توانست به سوی آسمان خیز بردارد.

میدونی که؟

هر کس به تنهایی میتواند تمام دنیا را نجات دهد.