بعد از اذان صبح، حدود ساعت ۵:۳۰ درس رو شروع کردیم.
چون پریروز کمی خوب نبودم کلاس نداشتیم.
همیشه اول سلام و احوال پرسی میکرد. ولی اینبار تا وصل شدیم گفت: آه عزیزم دلم برات تنگ شده بود :)) حالا من در جواب: سلامت باشید D:
یکم فارسی تمرین کردیم، اون بین (بخاطر سریال مهمونی دیدن) یهو پرسید: بده بزنیم یعنی چی؟ مستاصل گفتم امم اینو به غیر از پشه، آدمای بی ادب میگن.. تو استفاده نکن، لطفا فراموشش کن :))
درباره تخت سلیمان(اینجا) حرف زدیم، با ذوق دوست داشتنی ای به عکساش نگاه میکرد.
یه نوشته ژاپنی(این) روی دیوار اتاقش بود پرسیدم که چیه گفت اینو استاد کنگ فوش بهش هدیه داده. که بخشی از بوشیدو یا همون قوانین اخلاقی سامورایی هاست(بخون)
بعدم درباره صدای شهرام ناظری و آهنگ پیدا شدم(کلیک) گفت: من متوجه نمیشم چی میگه ولی حس میکنم صداش معنویه..
در آخر هم یه موسیقی برام پلی کرد که اولش آیه پخش میشد، من عین کسایی که تو عمرشون قرآن نشنیدن حس کردم منقلب شدم. واقعا نفهمیدم چرا!