خوابم میاد. نمیدونم فردا چطور میشه. قرار خوب بگذره یا نه. قراره حس کنم وقتم تلاف شده یا ذوق زده و پربار برگردم. واسم مهمه. کاش خوب بگذره. کاش آدمای خوب ببینم. حس میکنم رو ابرام. حس بی سامانی دارم. خلاصه کارورزی تموم نشد. حس میکنم بیهوده م. حسای عجیب دارم و متعجبم بابتشون. اتاق انقد گرمه که در سالنم باز گذاشتیم و حس اینکه توی مسافرخونه‌های قدیمی هستیم رو دارم. کاش روحم شاد شه و دلم آروم.

- از قشنگیای امروز این بود که با زهرا آب دوغ خیار درست کردیم؛ حس باحالی داشت و از بهترین و جذاب ترین غذاهایی بود که توی خوابگاه خورده بودم. [کلیک]