با هزار استرس و فشار با شمایل گربه شرک وارد اتاق استاد شدم. گفتن چخبر؟ ابتدای کلام رو جای پرداختن به موضوع نچسب کارورزی آغشته کردم به کنکور ارشد، و حین صحبت عجیب حس کردم چقدر آروم تر از همه دفعات قبلم، و در نهایت خداروشکر که خوب پیش رفت.

استاد ص عزیزترین و دوست داشتنی ترین استادم توی دوره کارشناسی بودن. دلم میخواد تصویری از وجودشون رو بین تار و پود روحم نقش بزنم و ببینم اون وقار و آرامش و مهر در هستی من هم نمود پیدا کرده.

- اون حین که وارد اتاق‌ استاد شدم، تمام سلول های مغزیم شروع کردن به همخوانی:

تریاک فروش صدام کرد یواشکی نگام کرد… ._.

آخه چرااا؟ :))